بهار نارنج شیراز
میدانید، شاید شعر به تنهایی خیلی باشد یا کم؛ اما هرچه هست یک برش کوچک است بدون هیچ مقدمه و پایانی. هیچ کس فقط با یک شعر همه چیز را نمی فهمد. فقط با یک شعر می شود شعر را فهمید و دیگر هیچ. برخی وقت ها و چه بسا بسیاری وقتها، یک شعر نه تنها هیچ الفتی و ارتباطی با متن اصلی و زمینه کلی ندارد؛ بلکه ممکن است کاملا در تضاد باشد با آن لحظه های پر اندیشه و پر دغدغه که اصل است. اما هرچه باشد شعر از نیستی و بی زمینگی نمی آید. شعر از هیچ پدید نمی آید. شعر ها هم مثل گل ها، علف ها و روییدنی ها بذر دارند. بذری که بسته به نوعشان مدتی کوتاه یا بلند در زمین ذهن کشته شده اند یا باد کشته آنها را و زمین مستعد ذهن آنها را می رویاند. از بذر خار شتر فقط بوته ی خار شتر می روید و هرکس به طَمَعِ رنگ زرد اغواگر به سمت آن دست بر آرد، چیزی جز مشتی خارِ خُشک و خَراشِ آزار دهنده نسیبش نمی شود؛ اما کیست که از عطر بهار نارنج باران خورده ی شیراز آزرده شود؟ بهار نارنج های خیابان ارم در اردیبهشت ماه.
۱۳۹۰/۵/۳۱
من اهل و ساکنِ شیرازم. تو هم شیرازی هستی؟