از مهر و محبتِ هم آکنده شدیم
از دوریِ هم، چو مرغِ سرکنده شدیم
گفتیم کنار یکدگر می مانیم
رفتیم و ز گرد هم پراکنده شدیم
م. مزیدی
با بغض شبی از این حوالی رفتیم
بی دلبر خویش با چه حالی رفتیم
در یاد کسی نمانده بودیم انگار
از کوچه ی عشق دست خالی رفتیم
م. مزیدی
افتاد ز روی بام ما تشتی که...
تفتیده و خشک و بی ثمر دشتی که...
خوابی که ادامه داشت تا آخر عمر
گشتیم و نبود راه برگشتی که...
م. مزیدی
می دید عذاب و غصه و درد مرا
پیشانی سرد و صورت زرد مرا
گفتم غم عشق ناخوش احوالم کرد
بی حوصله نزد دکتر آورد مرا !
م. مزیدی
کلاه خویش قاضی کرده بودی
دل خود را تو راضی کرده بودی
حساب عشق ما را جمع و تفریق
به قانون ریاضی کرده بودی
م. مزیدی
دل من را اگر راضی کنی باز
وفا چون دوره ی ماضی کنی باز
نداری عاشقی دیوانه چون من
کلاه خویش اگر قاضی کنی باز
م. مزیدی
رباعی طالع اشتباه
صد حسرت و درد و آه همراهم بود
یک طالع اشتباه همراهم بود
یک لحظه رها نکرد دستانم را
از روز ازل گناه همراهم بود
م. مزیدی
صدمین شعر:
دوبیتی غم هجر
غم هجر از صفای وصل بهتر
جدایی ابتدای فصل بهتر
چو این حاشیه سازان راس کارند!
همیشه فرع کار از اصل بهتر
م. مزیدی
حال ابری...
به دل دارم تمام درد عالم
ز دست دوستان پیوسته نالم
سراغم آمده بغضی گلوگیر
کمی تا قسمتی ابریست حالم!
م. مزیدی
تقدیم به خاک عزیز وطن:
بسی گلهای پرپر دارد این خاک
به دل سودای دیگر دارد این خاک
هزار اسطوره در خود پروریده
هزار افسانه از بر دارد این خاک
م. مزیدی
شعر اگر لبخندِ کوتاهی نشاند بر لبی
یا به شادی جمع یاران را به روز آرد شبی
بهترین شعر جهان باشد چنین شعری، اگر
از رخِ رنجورِ بیماری فروکاهد تبی
م. مزیدی
برای سوختن آماده ام اما...
خراب و مست جام باده ام اما...
چو لیلی، میل عشاق دگر دارد
چو مجنون، دل به دستش داده ام اما...
***
قدی رعنا چو سرو ناز دارد
دلی عاشق کش و طناز دارد
خمارآلوده چشمان نگارم
نشان از نرگس شیراز دارد
***
معشوق به بر، بساط بزم آماده
دستی رخ یار و دست دیگر باده
امشب به حساب کافرانم بنویس
کافر شده را چکار با سجاده؟
م. مزیدی
در این اوضاعِ عقرب در قمر گم
در این آشفتگیِ حالِ مردم
نگه کن رونق بازار ما را
رکود اندر رکود اندر تورم
م. مزیدی
دوستان عزیزم سلام
در سال جدید با یک نیمایی به روز شدم.
بی صبرانه منتظر نقدها و نظراتتان هستم.
:::
وقتی که تا یک ماهِ آینده
دولت به اجرا می گذارد
طرح یکسان سازیِ نرخ رفاقت را
وقتی محبت
در میانِ ده قلم کالا،
ضروری نیست
سرخطِ اخبار جهان وقتی
بسیار بیش از مهربانی، عاشقِ جنگ است
چون می شود
کمبود ها را با کمی یارانه جبران کرد
وقتی که باران نیز
رفتار او سرشارِ تبعیض است
فعل نفهمیدن
در جمع پرتشویشِ خصلت های انسان
بهترین چیز است
م. مزیدی
93/1/20
چهارشنبه
:::
سلام
زمستان نیز رفتنی شد و همچنان حرفی نیست که شایسته ی بر زبان آوردن باشد. جز دلتنگی های همیشگی و بی حوصلگی های تکراری.
شاید این نیمایی صدایش از من رساتر باشد...
این روزهای واپسین، قلبم
دردِ زمستان را به تن دارد
پیچیده بوی غنچه های باغ در کوچه
اما طنینِ این صدا مثل همیشه
از زمستانی ترین غم ها سخن دارد
حال و هوای آخر اسفند
با خویش دارد بغضِ دلگیری
یک کینه ی دیرینه گویا
با من بیچاره از عهدِ کهن دارد
:::
پشت نقشه
در سپیدایِ دلِ کاغذ
آن وسط های کمی از آخرین پونس
جنوبی تر
ناکجا آبادِ بی رنگی ست...
عاقبت دیدی خیابانی شدم
کاش دستم را نمی کردی رها
کاش دستت
چون حواست
پرت دستان کسی دیگر نبود