می دید عذاب و غصه و درد مرا
پیشانی سرد و صورت زرد مرا
گفتم غم عشق ناخوش احوالم کرد
بی حوصله نزد دکتر آورد مرا !
م. مزیدی
کلاه خویش قاضی کرده بودی
دل خود را تو راضی کرده بودی
حساب عشق ما را جمع و تفریق
به قانون ریاضی کرده بودی
م. مزیدی
دل من را اگر راضی کنی باز
وفا چون دوره ی ماضی کنی باز
نداری عاشقی دیوانه چون من
کلاه خویش اگر قاضی کنی باز
م. مزیدی