طی شد به هزار آرزو کودکی ام
با جبر زمانه روبرو کودکی ام
ای تو! تو زمانه ی ستم پیشه بگو؛
کو خنده ی بی بهانه کو کودکی ام؟
م. مزیدی
تن پوشِ سپیدِ برف بر تن کرده
با باد هوای قصه گفتن کرده
بی فایده است، ماندن گنجشکان
وقتی که درخت قصد رفتن کرده
م. مزیدی
با بغضِ شکسته ابرها می بارند
آهسته به روی قبرها می بارند
ماندن دگر آرزوی آدم ها نیست
از کاسه تمام صبرها می بارند
م. مزیدی
از مهر و محبتِ هم آکنده شدیم
از دوریِ هم، چو مرغِ سرکنده شدیم
گفتیم کنار یکدگر می مانیم
رفتیم و ز گرد هم پراکنده شدیم
م. مزیدی
با بغض شبی از این حوالی رفتیم
بی دلبر خویش با چه حالی رفتیم
در یاد کسی نمانده بودیم انگار
از کوچه ی عشق دست خالی رفتیم
م. مزیدی
افتاد ز روی بام ما تشتی که...
تفتیده و خشک و بی ثمر دشتی که...
خوابی که ادامه داشت تا آخر عمر
گشتیم و نبود راه برگشتی که...
م. مزیدی
می دید عذاب و غصه و درد مرا
پیشانی سرد و صورت زرد مرا
گفتم غم عشق ناخوش احوالم کرد
بی حوصله نزد دکتر آورد مرا !
م. مزیدی
ما بر سر اعتقادمان می میریم
کاری که نکرده ایم و پایش گیریم
عهدی که نبسته اند زیرش بزنند
قولی که نداده ایم پس می گیریم
م. مزیدی
پیمان تو بسته می شود یک روزی
بندی که گسسته می شود یک روزی
از کعبه به سوی کوفه خواهی آمد
بغضی که شکسته می شود یک روزی
م. مزیدی
رباعی طالع اشتباه
صد حسرت و درد و آه همراهم بود
یک طالع اشتباه همراهم بود
یک لحظه رها نکرد دستانم را
از روز ازل گناه همراهم بود
م. مزیدی
برای سوختن آماده ام اما...
خراب و مست جام باده ام اما...
چو لیلی، میل عشاق دگر دارد
چو مجنون، دل به دستش داده ام اما...
***
قدی رعنا چو سرو ناز دارد
دلی عاشق کش و طناز دارد
خمارآلوده چشمان نگارم
نشان از نرگس شیراز دارد
***
معشوق به بر، بساط بزم آماده
دستی رخ یار و دست دیگر باده
امشب به حساب کافرانم بنویس
کافر شده را چکار با سجاده؟
م. مزیدی
پر رنگ و ریا و حیله و تزویری
خیری ز تو گر به کس رسد، می میری؟
هر جور و جفا به حق مردم کردی
زان دست که داده ای تو پس می گیری
از دور به ساحتت ارادت دارند
محرم نشده قصد زیارت دارند
حیرانم از این نیامدن آقا جان
اینجا به نبودن تو عادت دارند
لعنت به هر آنچه آشنا و فامیل
توجان ندهی نسیه به هر عزرائیل
دست از سرِ من بکش، نمی دانی تو؟
این کرکره ی کشیده یعنی، تعطیل
92/2/16
از کارِ نکرده ات پشیمانی تو
هر لحظه به کارِ خویش می مانی تو
زین راه که می روی به دریا نرسی
از بس که کج و خلافِ جریانی تو
گیرم که به تیزی و بُزی، بازی تو
هم ساده و هم بلند پروازی تو
هرچند نود دقیقه بازیست ولی
در وقتِ اضافه باز می بازی تو
من دست نهاده ام که یعنی خاموش
این پارتیشن مدرن هم، دارد گوش
زیرابِ من و تو را همو خواهد زد
آن آدمِ کر که در خفا دارد گوش
از بحرِ طویل و مثنوی بیزارم
کی حوصله ی زیاده گویی دارم
گر مصرع کوتهی، بنامندش شعر
صد دفتر شعر از میان بردارم
هرچند به چشم ما خجالت بار است
دیوار کجی که کوچه را پیچانده
یک بوته ی یاس در دلش پنهان است
زان روست که استوار و برجا مانده
این دغدغه های زندگی، بازی نیست
پروازِ بلند، کار هر بازی نیست
گیرم که مواجبی نمی گیری تو
هرخدمتِ رایگان که سربازی نیست
نه راحتی و قرار دارم بی تو
نه طاقت انتظار دارم بی تو
نه خدمت لعنتی تمامی دارد
نه حوصله ی فرار دارم بی تو
۹۲/۱/۲۰