قطعه ای از یک شعر
.
.
.
منم که لحظه لحظه زجر می کشم
منم که درد می کشم
من آس و پاسِ دربه در
من آسمان جلِ خرابِ بی خبر
.
.
تویی که که راه می بری مرا
تویی که با نگاه می بری مرا
بیا مرا فرابخوان
به چارفصلِ تازگی
به نور، نو شدن
به چایِ تازه دم
بیا مرا...
بیا مرا...
مرا رها کن از خودم
.
.
.
سلام
چقدر خوب..خوشا شیراز و ...
من کتابی که مجموعه شعرهام باشه نه!اما مجلات و روزنامه های محلی و کتاب نبات شاخه شیراز که حوزه هنری منتشر کرد و مجموعه شعرهای زنان استان فارس بود!..هنوز وسواس بودن من درمورد شعرهام و فضای حال حاضر اجازه چاپ رو بهم نداده و به گمانم هنوز جای کار های بهترهست!